شامی که کوفتمون شد!

دوستان چند شب پیش ، نمیدونم بگم جاتون خالی یا نگم! شام خونه یکی از دوستان دعوت بودیم، اینا  یک دختر ٤-٥ ساله خیلی شیرین  و بامزه هم دارن به اسم ملیکا، خلاصه همه ما  مهمونا کلی سرگرم  بودیم با این ملیکا خانوم تا رسیدیم به شام خوردن (بیشتر…)

ادامه خواندنشامی که کوفتمون شد!

ایران نامبر وان!

دوستان هیچ توجه کردین که تازگی ها ما ایرانی ها همه جا حرف اول رو میزنیم؟!
فیلم هامون  اسکار میبرن ، میخک  طلایی میبرن ، خرس نقره ای میبرن، نخل نمیدونم چه رنگی میبرن!
بعضی فیلم هایی که حتی  خود ما ایرانی ها نمیتونیم ١٠ دقشو  تماشا  کنیم، تو لاس پالماس و کان و نیو یورک و ینگه دنیا جایزه ای نمونده که نبرده باشن! (بیشتر…)

ادامه خواندنایران نامبر وان!

شانس الله

ناراحت تو مغازه نشسته بودم که در باز شد و حمید وارد شد.

بعد از حال و احوال گفت که امروز یک جورایی حس میکنم که سر حال نیستی!
گفتم والا شنیدم که فلانی از زنش جدا شده!
گفت چرا؟  اونا که خیلی ساله ازدواج کردن، بچم دارن!
گفتم، راستش اینجوری که ما شنیدیم، با یکی دیگه رابطه داشته و خانومشم فهمیده و ازش جدا شده! (بیشتر…)

ادامه خواندنشانس الله

انشاالله !

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی در آگوست 14, 2010

مردم تو هیچ جای دنیا دست از خرافات ورنمیدارن! اینجام مردم کم خرافاتی نیستن، دیروز  روز سیزدهم ماه بود و همه یک جورایی مواظب بودن که اتفاق بدی براشون نیوفته، مخصوصاً وقتی‌ که روز سیزدهم باشه و جمعه هم باشه که دیگه اون روز رو میگن که بهتره آدم اصلا از خونه بیرون نیاد! از صبح تو رادیو صحبتا همه راجع به همین روز جمعه و سیزدهم بود و با مردم مصاحبه میکردن که آیا به این حرفها اعتقاد دارن و چه اتفاقاتی واسشون در همچین روزی افتاده! (بیشتر…)

ادامه خواندنانشاالله !

جن و بسم الله

دیروز با دخترم تلفنی حرف میزدم, پرسید بابی جن هست؟ میگم جن چیه بابا؟ میگه جن دیگه بچه ها اینجا همش شبا از جن حرف میزنن! میگن هم جن هست…

ادامه خواندنجن و بسم الله