شراب قرمز

 نوشته‌ Mehdi Amiri مهدی امیری در 18, 2010

چند روز پیش بود، اومدم سر صبحی‌ در مغازه رو باز کنم، دیدم آقایی  پرسید مغازتون بازه، گفتم همین الان، چند لحظه صبر کنین.

اومد تو، پرسیدم می‌تونم کمکتون کنم؟

گفت، می‌تونین ۲ یورو بهم بدین؟

گفتم واسه چی‌؟

گفت میخوام شراب بخرم !

(بیشتر…)

ادامه خواندنشراب قرمز

فی‌ داخلون!

نوشته مهدی امیری سپتامبر 13, 2010

نزدیکای ظهر بود که در باز شد و اومد تو، بیست، بیست و یکسالی میشد که ندیده بودمش، خیلی‌ خوشحال شدم، خیلی‌ قیافش عوض شده بود، ولی‌ طبق معمول بهش گفتم، تو اصلا تکون نخوردی، هیچ عوض نشدی!
گفت تو هم اگه موهات  سفید نشده بود، فکر می‌کردم همین دیروز دیدمت!
گفتم چی‌ شد بابا، یکدفعه غیبت زد؟ (بیشتر…)

ادامه خواندنفی‌ داخلون!

ساواکی!

نوشته مهدی امیری سپتامبر 9, 2010

 یادش بخیر زمان دانشجویی، مام مثل اکثر جوونای اون زمان که از ایران رفته بودیم انگلیس  بحساب درس بخونیم، هر شب تو دیسکوتک‌ها و کازینو‌ها ولو بودیم، البته خداییش درسمونم میخوندیم! (بیشتر…)

ادامه خواندنساواکی!

در دسترس نمیباشد!

نوشته مهدی امیری  گوست 23, 2010

چند روز پیش یکی‌ از مشتریان گرامی‌ که چند وقتیه از ایران اومدن و بر ورویی هم دارن، تشریف آوردن پیش من!
فرمودند منو یادتون میاد، من با خانوم فلانی‌ اومدم پیشتون، شما لطف کردین این تلفونو بهم دادین؟
گفتم بله خانوم کاملا یادمه، ممکنه خانوم فلانی‌ یادم بره اما خاطره شما در ذهن بنده همیشه  موجوده! (بیشتر…)

ادامه خواندندر دسترس نمیباشد!