نرم افزار، سخت افزار، شوخی‌ مردونه! +16

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی در سپتامبر 4, 2009

باور کنین هیچ ملتی مثل ما ایرانیها بامزه نیست! دیروز رفته بودم پیش یکی‌ از دوستان ازش روزنامه بگیرم، ازم پرسید نرم افزارت چطوره؟ منم روحم از همه جا بیخبر! چونکه همون روز داشتم یک چاپگر جدید نصب می‌کردم خیال کردم که منظورش اینه که آیا چاپگر جدید درست کار میکنه یا نه ولی‌ خیلی‌ تعجب کردم که اون از کجا میدونه که من چیکار داشتم سر کار انجام میدادم! گفتم بد نیست فعلا که چاپ میکنه، کیفیتشم خوبه، یک خورده با تعجب نیگام کرد و پرسید نرم افزار تو چاپ هم میکنه؟

(بیشتر…)

ادامه خواندننرم افزار، سخت افزار، شوخی‌ مردونه! +16

افطار با شراب قرمز!

نوشته مهدی امیری مدیر سایت در آگوست 31, 2009

چند روز پیش جاتون خالی‌ مهمون داشتیم،خانوم یکی‌ از دوستان که دفعه اولش هم بود پیش ما اومده بود، هرچی‌ بهش تعارف میکردیم نمیخورد! نزدیکای ساعت ۸ دیدم که گفت خوب حالا دیگه وقت خوردن و نوشیدنه، تازه ما فهمیدیم که خانم روزه هستن و بخاطر این همه چیرو رد میکرد، گفتم خوب یک کلمه میگفتی‌ و خیالمونو راحت میکردی، ما کم کم داشتیم خیال میکردیم که قهری! گفت نخواستم بگم چونکه دیدم شما تو این خطا نیستین! گفتم کی‌ گفته که ما اهل  روزه نیستیم، خانم من خودش هر روز روزه میگیره من هم که میبینی‌ روزه نمیگیرم بخاطر اینه که مسافرم و هنوز تو این سی‌ و خورده‌ای سال قصد نکردم (بیشتر…)

ادامه خواندنافطار با شراب قرمز!

یکشنبه ها!

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی در آگوست 11, 2009
یکشنبه‌ها رو معمولا بهش میگن روز استراحت، یعنی‌  ما ایرانیهای بدبختی که مجبوریم در خارج از کشور زندگی‌ کنم، جای جمعه ها، یکشنبه‌ها به حساب تعطیلیم و میتونیم خستگی‌ یک هفته کار و زحمت طاقت فرسا ! رو با استراحت جبران کنیم، البته این جریان در رابطه با آدمایی مثل من که دو تا بچه کوچیک دارن اصلا صدق نمیکنه، این بچه‌ها از صبح یک شنبه هنوز چشاشونو باز نکردن می‌پرسن بابا کی میریم پارک؟ (بیشتر…)

ادامه خواندنیکشنبه ها!

زبان شناسی‌!

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی در می 26, 2009

شنبه شب رفته بودم مهمونی‌، جای همتونم خالی‌ کردم، خانم خونه واقعا که خیلی‌ زحمت کشیده بود و غذا‌های متنوعی درست کرده بود، همم طبق معمول ۲۰۰۰ بار گفتن دستت درد نکنه و چقدر خوشمزه بود، چقدر زحمت کشیدی، بابا ما که غریبه نیستیم، یکجور غذا بس بودو از اینجور حرفا! تا خانمه میرفت تو آشپزخونه، یکی‌ میگفت  پلوش چقدر شور بود، یکی‌ دیگه میگفت چقدر هم خورشتاش چرب بود، اون یکی‌ میگفت، گوشتش  چقد بوی چربی‌ میداد، یکی‌ دیگه میگفت  قورمه سبزیش فقط آب بود و علف….. دیگه رسم و رسوم ما ایرانی هارو که هممون میشناسیم، همش تعارف‌های بیخودی، چاخان پاخان‌های الکی‌‌، هزار تا فدات شم، قربونت برم میگیم، هنوز طرف ۵ متر اونور تر نرفته ۱۰ تا بدو بیراه پشت سرش میگیم!
خلاصه  (بیشتر…)

ادامه خواندنزبان شناسی‌!

مادر بزرگ!

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی در ژوئن 6, 2009

یادش بخیر دوران بچگی‌، ۱۳-۱۴ سالم بود،  یکروز جمعه تو ماه رمضون، ٢ ساعتی‌ مونده به افطار، داشتیم با ۲ تا از بچه‌ها ٢١ بازی میکردیم، طبق معمول، باز پولامو باخته بودم و افتاده بودم به پیسی! هر کاریشون کردم نامردارو که چند تومنی بهم قرض بدن، ندادن که ندادن! تو ناراحتی‌ فکری به سرم زد، خونه مادر بزرگمون وصل به خونه ما بود، خونه‌های قدیمی‌ که یادتونه همه به هم وصل بودن (بیشتر…)

ادامه خواندنمادر بزرگ!