باور کنین دوستان, نمیدونم بگم, نگم, اصلا رو م نمیشه بگم ! 



دوستم رفته سفر یونان , برگشته بهم زنگ زده که آقا, خیلی جات خالی بود, خیلی خوش گذشت, از حالا دیگه مسافرت فقط یونان!
بعدشم گفت : براتم یک یادگاری از اونجا آوردم, ببینی خیلی خوشت میاد , باید بیارم بهت بدم! 

آقا مام خوشحال که رفیقمون چی برام از کشور یونان آورده , با خودم فکر کردم که یونان هم مثل ما, تاریخ کهنی داره, از این تخت جمشید طوری هام زیاد اینور اونورش داره , چونکه شنیده من تازگی ها موزه زیاد میرم حتما یک سوغاتی تو همون مایه ها برام آورده , خیلی دوست داشتم هر چه زود تر این سوینیر یونانی بدستم برسه!
دیروز که زنگ زد پرسید هستی که بیام این سوغاتیت رو بهت بدم, دروغ چرا, مثل بچه ها ذوق کرده بودم , منتظر که ببینم چی واسم آورده !
اومد از پایین زنگ زد که خیلی وقت ندارم, جا پارک هم اینجا گیر نمیاد, لطفا بیا فقط یک دقه این امانتیت رو بدم, حالا بعدا میام مفصل واست از یونان تعریف میکنم !
رفتم دم ماشینش , یک پاکت داد دستم و رفت!
منم با ذوق و شوق فراوون پاکت رو آوردم بالا, باز کردم, میببینین دیگه مرتیکه بی مرام چی از اونجا برام سوغاتی آورده البته ۲-۳ تا عکس هم از خودش با دیگران بود که دیگه اونا رو نمیزارم ! 





میخواستم درجا بهش زنگ بزنم هرچی از دهنم درمیاد بهش بگم اما خودمو کنترل کردم, گفتم بهتر یک ذره دربارش فکر کنم !


تمام شب فکرم مشغول همین داستان بود! صبح اول صبحی ساعت هشتم هنوز نشده بود بهش زنگ زدم !
گفت چی شده که اینوقت صبح دست به تلفن شدی؟!
گفتم یونان چطور بود؟!
گفت, خیلی خوش گذشت باید بیام برات تعریف کنم !
گفتم ببین محسن ما الان چند ساله رفیقیم, چند ساله همدیگه رو میشناسیم ؟!
گفت بالای ۴۰ سال , چی شده مگه؟! 

گفتم من بهت میگم اگر تو یادت رفته, دقیقا ۴۴ سال !
فقط میخواستم بهت بگم, مرتیکه تو خجالت نمیکشی, با اینهمه سن و سال هنوز هیچی یاد نگرفتی؟
بعد اینهمه سال دوستی و رفاقت, تو باید تنهایی بلند شی بری یونان؟! 

فقط خواستم بهت بگم, دفه دیگه تنهایی رفتی یونان , بدون من , بهتره برنگردی چونکه حکم قتل خودتو امضاء کردی! 



البته بخاطر دیدن پارتنون و آکروپولیس و معبد زئوس و معبد پوزئیدون ….. این چرت و پرتا گفتم منم باهاش برم ها , یکوقت خدای نکرده عوضی برداشت نشه! 






