نوشته Mehdi Amiri مهدی امیری در 18, 2010
چند روز پیش بود، اومدم سر صبحی در مغازه رو باز کنم، دیدم آقایی پرسید مغازتون بازه، گفتم همین الان، چند لحظه صبر کنین.
اومد تو، پرسیدم میتونم کمکتون کنم؟
گفت، میتونین ۲ یورو بهم بدین؟
گفتم واسه چی؟
گفت میخوام شراب بخرم !
گفتم، چی فرمودین؟ چی میخواین بخرین؟
گفت شراب!
با خودم گفتم حتما یارو هم شاعره و طبع شعر داره، مثل حافظ خدا بیامرز خودمون، که تمام شعراش در باره شراب و ساقی و می و میکدست اما منظورش،شربت گلاب و سکنجبین و به لیمویی بوده که تو بهشت به آدم میدن!
پرسیدم، شراب؟! شراب قرمز و سفید؟
گفت، البته جورای دیگشم هست، مثل rose که خوباش که گیر ما نمیاد، ارزوناشم ترشه، من خوشم نمیاد، من قرمزشو بیشتر دوست دارم! یک جور دیگشم هست که بهش میگن، شامپاین، یک جور دیگشو از پرتغال میارن بهش میگن پورت………
گفتم ، مگه داری اصول دین تعریف میکنی که یکی یکی داری میشمری؟
گفت، شما پرسیدی!
گفتم، یعنی میخوای که من به شما پول بدم که بری باهاش شراب بخری بخوری؟
گفت ۲ یورو کم دارم، یک یورو، یکی دیگه بهم داد!
گفتم، ما همه جورشو دیده بودیم، این جورشو دیگه ندیده بودیم که یکی بیاد بگه پول بده، برم شراب بخورم! اقلاً داستانی جور میکردی میگفتی، شاید دل یکی به حالت میسوخت!
گفت ببین، اگه یک ساعت واست داستان تعریف کنم که بچه هام گرسنن، زنم بیمارستانه، از خونه میخوان بندازنمون بیرون…. دو حالت ممکنه پیش بیاد:
یا اینکه باور نمیکنی و من یک ساعت وقت خودم و تورو تلف کردم، یام اینکه باور میکنی و خیلی ناراحت میشی!
حالا واسه اینکه نه وقتمون تلف بشه و نه تو ناراحت بشی، دو یورو بده من برم، خدا، جای دیگه بهت میرسونه!
گفتم، من به تو پول بدم بری شراب بخوری، اونوقت خدا واسه من میرسونه؟
گفت چرا که نه؟ تو به یکی که محتاجه کمک کردی!
گفتم محتاج اونیه که واسه شام شبش مونده باشه، محتاج، اونیه که شکم بچه هاشو نتونه سیر کنه، محتاج اونیه که علیل باشه نتونه کار کنه، نه تو که با این گردن کلفتت، اومدی پول شرابتو از من میخوای!
گفت این چه حرفیه، یکی احتیاج به غذا داره، یکی هم مثل من احتیاج به شراب، همه محتاجیم، فرقش چیه که نون باشه یا شراب؟
گفتم، فرقش هر چی که هست، من به کسی پول نمیدم که بره، با پول من به خودش ضرر بزنه.
گفت شاید شما مسلمونی و بخاطر این نمیخوای بدی!
گفتم مسلمون که هستم اما اگه بیدین بیدینم بودم بازم اینکار رو نمیکردم.
گفت، تو دین ما شراب خوردن اشکالی نداره.
گفتم، خوش بحال تو، از من پول نگیر با پول خودت و هر کسی دیگه، اینقدر شراب بگیر و اینقدر بخور که جیگرت از حلقت بزنه بیرون، نوش جونت!
گفت اینقدر سخت نگیر دوست عزیز، بده، میخوام به سلامتی خودت بخورم!
گفتم ببین، تو مگه زن و بچه نداری، بچه هاتو دوست نداری؟ اینقدر الکل میریزی تو اون شیکمت، چار روز دیگه میوفتی میمیری، فکر خودت نیستی، فکر زن و بچت باش! برو خودتو عوض کن!
گفت، ببین عزیز من، پول نمیدی، نده، دیگه واسه من موعظه نمیخواد بکنی!
گفتم، میدونی من الان چند وقته بچه هامو ندیدم چه حالی دارم؟ صبح تلفن زدم، دختر کوچیکم نمیخواست با من حرف بزنه، اصلا دیگه باباشم نمیشناسه! پنج ماهه ندیدمشون….
گفت میبخشین ها، مثل اینکه من اومدم گدایی، شما داری قصه تعریف میکنی؟ ببین دوست عزیز، من الان الکل خونم خیلی اومده پایین، الان حال و حوصله گوش دادن به این حرفا رو ندارم، پولو بده، وقتی خوردم و میزون شدم، میام پیشت، هر چی دلت میخواد بگو، اصلا سرتو بذار رو شونم، یک ساعت گریه کن، قبوله؟
گفتم ببین دوست گرامی، من خودم صبح تا شب اینجام که گوش مردمو ببرم، اونوقت تو میخوای از من پول بگیری اونم واسه اینکه بری باهاش مشروب بخوری؟!
گفت باشه پس میرم ببینم، شاید یکی پیدا کردم که مسلمون نبود و تونست منو امروز بسازه!
گفتم خوش اومدی!
گفت ببین من یک یورو بیشتر ندارم اما میخوام یه چیز از تو بخرم، چی داری اینجا که قیمتش یک یورو باشه؟
گفتم اینجا با من سلام کنی باید ۴۰-۵۰ تا بیای بالا، جنس یک یوریی ما اینجا نداریم!
نگاهی به جنسایی که آویزون بود انداخت و گفت، تو خودتم نمیدونی چی داری، ببین اونا روش نوشته ۱ یورو! یکیشو بیار میخوام بخرم!
گفتم ببین، تو اومدی با من شوخی کنی و سر به سر من بذاری؟
گفت نه، مگه اینجا فروشگاه نیست؟ منم مشتری هستم!
گفتم تو اصلا میدونی اونا چیه؟
گفت مهم نیست، بیشتر از این پول ندارم!
جنسو واسش آوردم، پولشو داد و پرسید این چی هست حالا؟
گفتم این پلاستیکیه که میچسبونن رو صفحه آیفون که صفحش خش نشه!
گفت چه جالب! همونجوری که داشت بازش میکرد خدا حافظی کرد و رفت از مغازه بیرون!
بیرون مغازه، پلاستیک رو در آورد و چسبوند رو پیشونیش! دستی هم واسه من تکون داد و رفت!
رفتم بیرون صداش زدم، گفتم واسه همین گرفتی که بچسبونیش رو کلّت؟!
گفت نه، من که موبایل ندارم، گفتم اقلاً استفادهای ازش کرده باشم!
گفتم، اصلا واسه چی گرفتیش؟
گفت، ، چونکه اولین نفر بودم که امروز اومد تو مغازت، اگه چیزی ازت نمیگرفتم، روز بدی میشد واست، کاسبیت نمیچرخید!
گفتم، ببین، تو گشنت نیست، اگه گشنت باشه ، دین ما میگه که باید بهت کمک کنم!
گفت نه، من صبحانه خوردم!
گفتم، الان گشنت نیست بعدا که گشنت میشه!
گفت نه ناراحت من نباش، ما هر وقت غذا بخوایم میریم یه جا هست بهمون غذای مجانی میدن!
۱۰ یورو در آوردم بهش دادم، گفتم بیا برو با این میوه بخر، شوکولات بخر، هر چی میخوای بخر فقط شراب نخر!
گفت نه، من میوه نمیخورم، بعدشم خندید و گفت شوکولات هم بخورم، چاق میشم، دوست دخترام میپرن!
گفتم باید بگیری، قبول نکنی کاسبیم امروز کساد میشه!
پولو گرفت و خدا حافظی هم نکرد و رفت!
دو ساعتی گذشت دیدم دوباره برگشت، یک ساک هم دستش بود، گفت، خرید کردم اومدم!
گفتم چقدر خریدت طول کشید؟
گفت ببین چی گرفتم، چند تا پرتقال گرفته بود و شوکولات و نوشابه، ته ساکشم یک شیشه شراب بود، بازشم نکرده بود!
گفتم اون چیه؟
گفت شرابه، ناراحتی؟
گفتم نه، من پولو به نیّت دیگیی بهت دادم، حالا تو هر چی باهاش خریدی دیگه به من مربوط نیست، اینقدر بخور که جیگرت سوراخ سوراخ شه!
گفت ببین، نمیخواستم بگیرم اما نتونستم جلو خودمو بگیرم، الان هم که میبینی اینقدر دیر اومدم، بخاطر این بود که ۲ ساعت جلو سوپر مارکت گدایی کردم تا این ۳ یورو، پول شرابو جور کنم بیارم بهت بدم، که بدونی بد قولی نکردم و شرابو با پول تو نگرفتم!
۳ یورو گذاشت رو میز و گفت، حالا دیگه میتونم بازش کنم، خیلی ازت ممنونم، واست همیشه دعا میکنم که کاسبیت بچرخه!
زدم رو شونش و گفتم، قربون مرامت، منم واست دعا میکنم که هیچ وقت بی شراب نمونی!……
سلام.
من در ایرانم وبه دنبال خبری از یکی از دوستانم هستم که در سال 1359{1980} به آلمان، شهر دارمشتاد مهاجرت کرده است.
ممکن است مرا درپیدا کردن او راهنمایی وکمک کنید؟
بی نهایت متشکر خواهم شد.
ادمین جان نمیدونم چی بگم آخه هرکسی یک جوری با این قضیه برخورد میکنه و آدم وقتی به کل داستان نگاه میندازه به نظرش تصمیم گیری توی اون لحظه آسونه، اما نه.
من سر همین کمک به دیگران خیلی تا حالا کلاه سرم رفته ولی بعضی وقتها فکر می کنم خب من با یک نیت و هدف خیر اونکارو کردم . اون لحظه من وجدانم اینجوری راحت بوده پس زیادم فداکاری نکردم . ما بعضی مواقع، وقتی به اصطلاح ثواب میکنیم ، وجدان دردمونو تسکین میدیم. حالا شما تصور کنید برای هر کمک و امر خیری ، یک ساعت استخاره بزنیم بعدش حتی ممکنه پشیمون هم بشیم . دیگه وقتی یک کاریو کردیم که مثلا کمک به دیگران بود بهتره دیگه برنگردیم نتیجه شو سبک سنگین کنیم .
تصور کنید بزرگترین میلیاردر دنیا در یک لحظه با وجود داشتن اون همه پول، دلش یک لیوان آب خنک بخواد. میشه بهش آب نداد؟
یک پیرزنی بود کنار یه چهارراه مینشست و گدایی میکرد همیشه هم چادرشو مینداخت روی سرش و هیچوقتم مثل گداهای دیگه ، التماس و آه و ناله نمیکرد. من خیلی این پیرزنو دوسش داشتم . هروقت میرفتم خرید، از قصد راهمو کج میکردم که بهش پول بدم . نه اینکه آدم ثوابکاری باشم ، دوستش داشتم نمیدونم دلیلش چی بود . بعضی وقتها به بهونه های مختلف یکمی بیشتر طولش میدادم که کنارش واستم . حتی چندین بار نشستم و چند کلمه هم باهاش حرف زدم. یک روز یه اسکناس 5 تومنی دادم دستش گفتم اینو بگیرید 2 تومنشو بهم بدید . بقیه ش ماله شما. سرشو بالا برد و بهم گفت: این دشته اولمه پول خورد ندارم بهت بدم و اسکناسو چپوند توی بقچه ش. راستش یک لحظه هنگ کردم . دیگه هیچی نگفتم و راهمو کشیدم رفتم ولی تا مدتی با خودم فکر کلنجار میرفتم که عجب پیرزنه طمعکاری بوده من فکرشو نمیکردم .
بعدها پشیمون شدم و با خودم فکر کردم که چه توقعی داشتی؟ خب شغلش گداییه . دیگه توقع داشتی پولتو پس بزنه؟ توی این خیابون شلوغ پر از دزد ، یه پیرزن لاغر مردنی از صبح میشینه واسه گدایی، به زور که از توی جیبت پول بیرون نکشیده . این چه ربطی به داستان شما داشت؟ ربطش این بود که روز بعدش من 10 برابر این مبلغو به اداره پست دادم (هزینه شارژ صندوق طی 6 ماه 3 برابر افزایش پیدا کرده بود) و ککم هم نگزید و جیکم هم در نیومد!