شنبه رفته بودم طبق روال همیشگی خرید واسه خونه، شیرو، گوشت و مرغ و میوه……… هر دفم که میری خرید میبینی که اجناس هفت هشت ده در صد گرونتر شدن، هر چی اوضاع اقتصادی ناجور تر میشه، جنسام گرونتر میشن! مام از شما چه پنهون بعد از اینهمه سال که خارج زندگی میکنیم از خیلی چیزامون گذشتیم اما از یک چیز نمیتونیم بگذریم اونم گوشت ذبح اسلامیمونه، جالبیش اینه که بیرون میریم رستوران، گوشت غیر اسلامی که هیچی، گوشت هر جنبندهٔای رو هم که بزارن جلومون تا ذره آخرشو نوش جون میکنیم اما تو خونهٔ خودمون، سرمون بره، گوشت ذبح اسلامی نباید با هیچی دیگه عوض شه! درد سرتون ندم (بیشتر…)
امروز صبح سر ریش زدن جلو آینه یاد پدر خدابیامرزمون و کلا یاد روابطه خانوادگی در سالهای نه چندان دور افتاده بودم، قدیما پدارا واسه خودشون ابهتی داشتن، وقتی وارد خونه میشدن همه خودشونو جمو جور میکردن، از بچههای قدو نیمقد گرفته تا خود مادر که میشه گفت همه کاره خونه بود! (بیشتر…)
وقتی باباهه اون شب برگشت خونه از همه شبای دیگم خسته تر بود، روزش از اون روزای پر در سر بود، حوصله هیچکاری رو نداشت، در رو که باز کرد، دختراش طبق معمول اومدن دم در، بزرگتره پرسید بابا میدونی فردا کجا میریم؟
دیشب شب چهار شنبه سوری بود، میخواستم برم خونه به بچه هام بگم که امشب چه شبیه اما تا نه و نیم تو این خراب شده بودم، مشتری داشتم، نشد برم، خیلی دلم گرفت، میدونستم برم خونه بچهها خوابیدن بدون اینکه یک کلمه هم باهاشون در باره این رسم زیبای ایرانی صحبت کرده باشیم!
نزدیکای ۱۰ بود که تعطیل کردم میخواستم درو قفل کنم برم دیدم یک شمع اونجا هست، روشن کردم ۱ بار از روش پریدم، بلند هم میخوندم زردی دختر بزرگم از تو، سرخی تو از دختر بزرگم، بار دوم واسه دختر کوچیکم از رو شمع پریدم، دفعه سومو به یاد خانومم پریدم، بگذریم که میخواستم با کله بخورم زمین اما هر چی باشه به گردن من حق داره و مجبور بودم این فدا کاری رو در حقش بکنم! واسه خودم ۳ دفعه از رو شمع پریدم!
مراسم چهار شنبه سوریم که تموم شد! خیلی حالم گرفته بود (بیشتر…)
هشت نه سال پیش بود تقریبا، هنوز ازدواج نکرده بودم، رفته بودیم ایران خونه یکی از اقوام خیلی نزدک، خانومش گفت دیگه تا کی میخوای همینجوری بچرخی واسه خودت؟ نه زنی نه بچهای نه خانوادهای، بست نشد هنوز؟
گفتم راستش حرا اما باید کیس مناسبی رو پیدا کنم، تا منم مثل شماها شروع کنم به خوشبخت شدن!
گفت، خوشبختی تورو پیدا نمیکنه، تو باید خوشبختی رو پیدا کنی! من اگه جای خواهرای تو بودم، همین چند روزه واست یک خانم خوب و خانهدار، پیدا میکردم و تو رو از این بلا تکلیفی نجات میدم! (بیشتر…)
This website uses cookies so that we can provide you with the best user experience possible. Cookie information is stored in your browser and performs functions such as recognising you when you return to our website and helping our team to understand which sections of the website you find most interesting and useful.
Strictly Necessary Cookies
Strictly Necessary Cookie should be enabled at all times so that we can save your preferences for cookie settings.
If you disable this cookie, we will not be able to save your preferences. This means that every time you visit this website you will need to enable or disable cookies again.