عرق فروش شهر ما!

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی در فوریه 27, 2009

وقتی‌ که  بچه بودیم، تو شهرمون که یک شهر  مذهبی ‌بود، یکدونه عرق فروشی داشتیم! اونم کجا ۲۰۰-۳۰۰ متر مونده به مدرسه ، ما بچه‌ها خیلی‌ میترسیدیم از این عرق‌فروشی و بیشتر از اون، از ادمایی که توش میرفتن و بیرون میومدن، همیشه موقع مدرسه رفتن ۵۰ متر مونده به اونجا میرفتیم اونور خیابون که از جلو اون کافه رد نشیم، خیال میکردیم که ادمایی که اون تو هستن همه جانی و ادمکش هستن!
(بیشتر…)

ادامه خواندنعرق فروش شهر ما!

زن ایرونی تکه!

ارسال‌شده در  نوشته‌های بابی!در ژانویه 28, 2009

واقعا که اگه ما مردای ایرانی‌  زنامونو نداشتیم اصلا مزه زندگی‌ رو درک نمیکردیم، شما فکر کنین، اگه ما این خانومامونو نداشتیم که موقعی که خسته و کوفته شب از سر کار برمیگردیم با ۲-۳ تا ایراد الکی‌ کاری کنن که برق ۳ فاز ازمون متصأعد بشه و عین فنر بپریم بالا میخواستیم چیکار کنیم؟ (بیشتر…)

ادامه خواندنزن ایرونی تکه!

this is aftaabeh

نوشته مهدی امیری  در ژانویه 17, 2009 ایرنیهایی که ساکن خارج از کشور هستن،یادشون هست حتما، تا چند سال پیش، هرکی‌ میرفت ایران برمیگشت با خودش کلی‌ چیز میاورد، چونکه…

ادامه خواندنthis is aftaabeh

ذبح اسلامی

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی! در ژانویه 5, 2009 |

شنبه رفته بودم طبق روال همیشگی‌ خرید واسه خونه، شیرو، گوشت و مرغ و میوه……… هر دفم که میری خرید میبینی‌ که اجناس هفت هشت ده در صد گرونتر شدن، هر چی‌ اوضاع اقتصادی ناجور تر می‌شه، جنسام گرونتر میشن! مام از شما چه پنهون بعد از اینهمه سال که خارج زندگی‌ می‌کنیم از خیلی‌ چیزامون گذشتیم اما از یک چیز نمیتونیم بگذریم اونم گوشت ذبح اسلامیمونه، جالبیش اینه که بیرون میریم رستوران، گوشت غیر اسلامی که هیچی‌، گوشت هر جنبندهٔ‌ای رو هم که بزارن جلومون تا ذره آخرشو نوش جون می‌کنیم اما تو خونهٔ خودمون، سرمون بره، گوشت ذبح اسلامی نباید با هیچی‌ دیگه عوض شه! درد سرتون ندم (بیشتر…)

ادامه خواندنذبح اسلامی

پدر

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی!در دسامبر 24, 2008 |

امروز صبح سر ریش زدن جلو آینه یاد پدر خدابیامرزمون و کلا یاد روابطه خانوادگی در سال‌های نه چندان دور افتاده بودم، قدیما پدارا واسه خودشون ابهتی داشتن، وقتی‌ وارد خونه میشدن همه خودشونو جمو جور میکردن، از بچه‌های قدو نیمقد گرفته تا خود مادر که می‌شه گفت همه کاره خونه بود! (بیشتر…)

ادامه خواندنپدر