ساعت مچی!

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی می 31, 2010
همه خیال میکردن ما دوقولو هستیم، همیشه با هم بودیم،داداشم یک سال و  نیم از من بزرگتر بود، ما هر جا که می‌رفتیم با هم بودیم، با همدیگه بازی  میکردیم، یک اتاق داشتیم، لباسای همدیگرو میپوشیدیم، هر کی‌ یکی‌ از مارو  تنها میدید، اولین سوالش این بود که داداشت کجاس؟
هیچ وقت یادم نمیره، اون سال واسه عید رفته بودیم (بیشتر…)

ادامه خواندنساعت مچی!

شهر بازی

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی می 24, 2010

فقط واسه اونایی که هنوز نمیدونن میگم، من دوتا دختردارم، یکی‌ پنج سال و نیمشه، دومی هم ۲-۳ ماهی‌ هست که شده ۳ سالش، اولی‌ خیلی‌ خانومه و دومی خیلی‌ شیطون!

دیروز چونکه بازم اینجا  تعطیل بود با خانوم وبچه‌ها رفته بودیم یک شهر دیگه، تو یک کشور دیگه! اروپا یک خوبی‌ که داره اینه که فاصله پایتخت بعضی‌ کشور‌ها از همدیگه، از فاصله جنوب تهران به شمالش کمتره!

مام بخاطر اینکه  اینجا،  مغازه‌ها تعطیل بودن، رفتیم کشور همسایه، جایی‌ که هم مغازه‌ها باز بودن و هم شاپینگ سنتری داشت (بیشتر…)

ادامه خواندنشهر بازی

تئاتری به اسم زندگی‌!

  نوشته مهدی امیری Mehdi Amiri  می 17, 2010 life is a play چند وقت پیش با برادرم که رل یک آدم فهمیده و دانشمند رو بازی میکنه!  صحبتی‌ داشتیم…

ادامه خواندنتئاتری به اسم زندگی‌!

!تئاتری به اسم زندگی‌

نوشته مهدی امیری Mehdi Amiri  می 17, 2010

life is a Theater

چند وقت پیش با برادرم که رل یک آدم فهمیده و دانشمند رو بازی میکنه!  صحبتی‌ داشتیم
ایشون فرمودند  که یکی‌ از نویسندگان خیلی‌ معروف ( اینقدر معروف بود که  هرچی‌ زور زد، اسمش یادش نیومد!) در کتابش نوشته که ما آدم‌ها در زندگیمون  همیشه در حال نقش بازی کردن هستیم!
اخوی بزرگوار ادامه داد که مثلا ، یک پدر خوب، پدر خوبی‌ در واقع نیست، فقط نقش پدر  خوب رو بازی میکنه!

(بیشتر…)

ادامه خواندن!تئاتری به اسم زندگی‌

برای اینکه!

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی می 11, 2010

ما پدر و مادر‌ها هم آدمای عجیبی‌ هستیم، تا وقتی‌ که بچه‌ها کوچیکن و بلد نیستن حرف بزنن، تمام سعی‌ و کوششمون اینه که بهشون حرف زدن یاد بدیم، بعد که بچه‌ها شروع می‌کنن و چند تا کلمه و جمله  میگن، ما‌ها اینقدر ذوق می‌کنیم که جای اینکه به اونا درست حرف زدن یاد بدیم، از اونا حرف زدن یاد میگیریم!
دختر کوچیکه ما، به پستونک میگه مونول! چرا، خدا می‌دونه، حالا دیگه تو خونه ما، کسی‌ پستونک نمی‌گه، همه حتی عمو و خاله و اقوام نزدیک هم میگن مونول!
وقتی‌ که از یکی‌ ناراحت میشه میگه من ناحارتم، مام دیگه الان ۲-۳ ماهیه (بیشتر…)

ادامه خواندنبرای اینکه!