با همین دوتا گوش خودم شنیدم…

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی آوریل 10, 2010

چند روزی بود که تصمیم داشتم یک مطلب قشنگ درباره خانم‌ها بنویسم، چونکه کم کم ممکنه بعضیا، بگن که بابی میونش با خانوما خوب نیست و خیال کنن که بابی خدای نکرده، زبونم لال ضد خانوماس! یعنی‌ مثل فمینیستا که ضد مردان بابی هم ضد خانوماس! (بیشتر…)

ادامه خواندنبا همین دوتا گوش خودم شنیدم…

شیراز

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی در مارس 11, 2010

داستان مال چند سال پیشه، تو این کشوری که ما زندگی‌ می‌کنیم، اکثر آدمایی که اهل مسافرت هستن، وقتی‌ اسم ایران رو میشنون، فورا میگن که خیلی‌ دلشون میخواد یکبار برن شیراز رو ببینن، من هم اینقد اینحرفو از خارجیها شنیده بودم که  دیگه عقده شده بود برام (بیشتر…)

ادامه خواندنشیراز

باز امشب باید جلو تلویزیون خوابم ببره!

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی در می 27, 2009
امشب فوتباله، اونم چه فوتبالی! FC Barcelona در برابر Manchester United،  چندین هفتس  که منتظر این مسابقم! فوتبال یعنی‌ این، ۲ تا ابر قدرت فوتبال با هم بازی می‌کنن اونم تو یک کشور بیطرف! اینجا معلوم می‌شه کی‌ چند مرده حلاجه!
مسابقه یک ربع به ۹ به وقت ما شروع میشه و من مطمئن هستم که ۱۰ دقیقه به ۹ صدای خور خور من تو اتاق میپیچه!  (بیشتر…)

ادامه خواندنباز امشب باید جلو تلویزیون خوابم ببره!

!تصادف

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی در می 24, 2009 خیلی‌ سال بود میشناختمش، علی‌ رو میگم، هنوزم دلم نمیاد بگم خدا بیامرزتش! یعنی‌ اصلا باورم نمی‌شه که دیگه علی‌ پیش ما…

ادامه خواندن!تصادف