بیست و چند سال پیش بود, دادگاه داشتم با صابخونه و ساعت ٩ باید اونجا میبودم, با وجودی که خیلی زود هم از خونه زده بودم بیرون, از شانس بد من خوردم به ترافیک سنگین و حدود ١٠ دقه مونده به ٩ نزدیکای دادگاه داشتم دنبال جا پارک میگشتم که دیدم خانومی داشت عقب و جلو میکرد که ماشینشو پارک کنه.
ali bood mersi
قشنگ بود, دست شما درد نکنه. خاطرات قدیمیتون همیشه خوندنیه.
سلام آقای امیری.مثل همیشه خیلی جالب وآموزنده بود.می گم واقعا این مدلی بودیاکمی ازخودتون ضمیمه کرده بودین؟؟اما یقین دارم خط آخر طنزبودمگه نه؟؟تبریک می گم که اینقدر جالب می تویسید.
نه همینجوری بود اما یک خورده پیاز داغشو زیاد کرده بودم! 🙂
باور میکنی که همین امروز بعد از ظهر دوباره از جلو این ساختمون که در منطقه ٢١ وین هست رد شدم, تا امروز بار ها و شاید بعضی وقتا, هفته ای ٢-٣ بار از جلو این ساختمان رد میشدم بدون اینکه توجهی بهش بکنم اما امروز بعد از نوشتن این خاطره این ساختمون برام معنی دیگیی پیدا کرده بود, با ماشین واستادم و چند دقه ای تماشاش کردم , نمیدونم اما چرا جای اینکه لبخندی ای به لبم بیاد , اشک تو چشام جمع شد! شاید بخاطر ٢٥-٢٦ سال عمری بود که سپری شده. 🙁
البته شاید هم بخاطر این بود که با قاضیه کشتی نگرفته بودم! 😆