نوشته Mehdi Amiri مهدی امیری در 18, 2010 چند روز پیش بود، اومدم سر صبحی در مغازه رو باز کنم، دیدم…
ارسالشده در نوشتههای بابی ژوئن 22, 2010 چندین سال پیش با یکی از دوستان، سفری داشتیم به آلانیا در کشور…
ارسالشده در نوشتههای بابی در می 18, 2009 عجب داستانی، تازه دیروز کشفش کردم! چرا من با اینهمه فهم و…
ارسالشده در نوشتههای بابی در می 12, 2009 واقعا که بعضیها چه رویی داران، نشسته بودم تو مغازه، دیدم تلفن…
نوشته مهدی امیری در ۸ می ۲۰۱۰ چند شبی بود که دخترم خوب نمیخوابید، شبا تو خواب گریه میکرد، جیغ…