مارس 16, 2011 بدست Bobby | ویرایش دیشب شب چهار شنبه سوری بود، میخواستم برم خونه به بچه هام بگم…
نوامبر 14, 2010 بدست Bobby | ویرایش هشت نه سال پیش بود تقریبا، هنوز ازدواج نکرده بودم، رفته…
نوامبر 11, 2010 بدست Bobby | ویرایش دیروزم عجب روزی بود، از صبح که رفتم سر کار هر کی میومد…
اکتبر 31, 2010 نوشته مهدی امیری دیروز خانومم صبح اول صبح زنگ زد، خیلی سر حال بود و مهربون! حال…
نوشته مهدی امیری در ۸ می ۲۰۱۰ چند شبی بود که دخترم خوب نمیخوابید، شبا تو خواب گریه میکرد، جیغ…