ارسالشده در نوشتههای بابی در ژوئن 6, 2009 یادش بخیر دوران بچگی، ۱۳-۱۴ سالم بود، یکروز جمعه تو ماه رمضون،…
ارسالشده در نوشتههای بابی در می 18, 2009 عجب داستانی، تازه دیروز کشفش کردم! چرا من با اینهمه فهم و…
ارسالشده در نوشتههای بابی در می 12, 2009 واقعا که بعضیها چه رویی داران، نشسته بودم تو مغازه، دیدم تلفن…
ارسالشده در نوشتههای بابی در می 1, 2009 دیروز، ۲ تا خانوم جوان و بسیار زیبا وارد مغازه شدن، دست…
ارسالشده در نوشتههای بابی در آوریل 24, 2009 نمیدونم این چه عادتیه که بعضیها دارن و به جای هر کلمه،…