نوشته مهدی امیری Mehdi Amiri می 17, 2010 life is a Theater چند وقت پیش با برادرم که رل یک…
ارسالشده در نوشتههای بابی می 5, 2010 ما آدما با امید و آرزو زندهایم، اونایی که مریضن به امید اینکه…
ارسالشده در بهترین نوشتههای بابی آوریل 26, 2010 بچه که بودم خونمون چند تا کفتر داشتیم ، من حقیقتش کفتر…
نوشته مهدی امیری آوریل 8, 2010 میگه نشستم حساب کردم, دیدم که اگه من هر روز تو رستوران غذا میخوردم, لباسامو…
نویسنده: مهدی امیری ارسالشده در نوشتههای بابی فوریه 22, 2010 ما ایرانیها خصلتهای خوبی داریم، یکیشم اینه که وقتی میریم…
ارسالشده در نوشتههای بابی در مارس 4, 2010 دیشب جاتون خالی با چند تا از بچهها بعد از ماه ها،…
نوشته مهدی امیری فوریه 12, 2010 دوست عزیزی چند سال پیش داستانی برام تعریف کرد که بی شباهت به حکایتی…
نوشته مهدی امیری در فوریه 6, 2010 خیلی اخماش تو هم بود، با صد من عسل هم نمیشد خوردش، گفتم…
ارسالشده در نوشتههای بابی در دسامبر 11, 2009 چند هفتهای بود که خانومم ول کن نبود، میگفت بچهها بزرگ شدن…
نوشته مهدی امیری مدیر سایت در نوامبر 30, 2009 عجب داستاینه این کار ما، امروز یک خانوم، از مشتریهای قدیمیاومده…