سماور زیبای بی بی جان
مادر بزرگ ما, روحش شاد ( خدا همه رفتگان شما رو هم بیامرزه


) خونش, چسبیده به خونه ما بود, اما یک باغم داشت , ۲۵-۲۶ کیلومتر تا شهر فاصله داشت, تابستونا که دیگه خیلی داغ میشد, کوچ میکرد میرفت باغش, ۳-۴ ماهی اونجا میموند,روزا تا بیدار میشد, یک فرش واسش پهن میکردن, یکجا تو باغ بسیار سر سبز و خوش آب و هواش, , زیر سایه یکی از درختای خیلی بزرگ توت , تمام روز رو اونجا رو تشکش مینشست , هیچ موقع روزم تنها نبود, همیشه ۴-۵ تا از زنای روستا پیشش بودن , همونجا پیش بی بی جان, کاراشونو میکردن, سبزی پاک میکردن, لباس میدوختن, بعضی ها, از این چرخهای ریسندگی داشتن, میاوردن با خودشون, مینشستن همونجا ریسندگیشونو میکردن, هوای بی بی جان رو هم داشتن!
از همون اول صبحم , یک سماور زغالی خیلی بزرگ خوشگل داشت که یک گوشه, بغل همون قالیچه, دائم قل قل میکرد وچایی بی بی جان, تمام روز براه بود, هیچ وقت این سماوره نباید از قل قل میوفتاد, هر چند وقت یکبار هم یکی باید چایی تازه دم میکرد.
من عاشق این سماور زغالی زرد رنگ برنجی بودم, همیشه دوست داشتم که وقتی بزرگ شدم, خودم اونقدر پول داشته باشم که بتونم , یک سماور عین همین سماور بی بی جان بخرم !


اما من آخرین باری که ایران بودم, ۶-۷ سال پیش, داشتم تو خیابون قدم میزدم که چِشَم تو ویترین مغازه ای به این سماوره افتاد و این درست همون سماور بی بی جان بود اما کوچیکش , به خواهرم گفتم, بریم ببینیم این سماور رو میفروشه , گفت داداش, اینو واسه چی میخوای؟!
گفتم این عینهو سماور زغالی بی بی جانه که همیشه پیشش برقرار بود, چی شد راستی اون سماور؟!
گفتم , صاحبش قابله


شما بفرمایین قیمتش چقدره تا من تقدیم کنم!
گفت, عرض کردم که قابل شما رو نداره , واسه شما ۲۰۰ تومان!


خلاصه دوستان, درد سرتون ندم, خدا رو شکر که خواهرم بود و شروع کرد به چونه زدن و قیمتو رسوند به ۱۰۰ هزار تومان !
خدا رو شکر , چونکه کوچیک بود, تونستم بزارم تو چمدون, با خودم بیارم


الان هروقت سرمو برمیگردونم, جلوو چشامه, میبینمش و یاد خاطرات خوش کودکی و بی بی جان میوفتم, روحش شاد !