ما معمولیها
نوشته نوشین زرگری
این دنیای مجازی و اینستاگرام، مادرم را شیرین عقل کرده است. قبلا کتابخوان بود و در کنار 200 نوع غرغری که در روز میکرد، دو تا حرف حساب هم میزد. الان چی؟
چشم باز نکرده سرش تو اینستاگرام است. درباره قاطر آفریقایی هم حرف بزنی گلویی صاف میکند که «نه، نه، قاطر آفریقایی شیر گوارایی دارد، در اینستاگرام خواندم».
تا میآیی آب یخ بخوری، میزند پشتت که «نه، آب یخ، برای کبد افتضاح است. در اینستاگرام خواندم».
مادر من، تو روزی پنج تا قهوه سیاه و سه تا کوکا نخور نمیخواهد به فکر آب یخ و کبد ما باشی.
«این نوزاد را ببین تو رو خدا، چرا تو نمیزایی؟». چجوری بزام؟
هر روز خبر مُردن یکی را میدهد. «آخ طفلی علی معلم هم مُرد. آخ حیوونی حبیب هم مُرد». خب همه میمیرند دیگر. اصلا کسی را دیدهاید تا حالا نمیرد؟
الان نزدیک سه سال است در آن اینستاگرام لعنتی در یک دنیای دیگر سیر و سیاحت میکند. فکر میکند همه چقدر جلو افتادهاند و من مثل لاکپشت از عقب افتادهام.
کلا برنامههایش را با اینستاگرام جلو میبرد. فکر میکند همه در ناف سوییس پرفسور هستند و با بیل، دلار جارو میکنند و در کنارش بسیار خوشگل و خوشتیپ هم هستند و فقط من هستم که بدبخت و بیچارهام.
عکسهای دیگران را نگاه میکند که «ببین تورو خدا، فلانی هم رفت ناسا» و چپ چپ به من نگاه کرده و با حسرت به سفینههای ناسا خیره میشود و معلوم نیست چه حسرتها که نمیخورد و قشنگ معلوم است در دلش میگوید:«دیگران هم بچه زاییدهاند ما هم این عقب افتاده را به دنیا آوردهایم».
اعتماد به نفس ما را به منهای50 رسانده با عکسهای مردم. بعد هم که میخواهی یک حرف مهم بهش بزنی، مثلا بگویی «مادر، مادر، من تیر خوردهام، نگاهی به من بیفکن»
حتی سرش را هم از روی تبلت بلند نمیکند و زمزمه میکند:«جای تیرت را با دست نگهدار، من ببینم چند نفر در ختم حبیب طفلکی شرکت کردهاند».
بابا، بیخیال، حبیب طفلکی را ول کن، من را بچسب. همه زندگیمان که فیلتر شده. آن اینستاگرام هم فیلتر شود، مادر ما سرش را فرو کند در دنیای واقعی، ما ببینیم چه غلطی داریم میکنیم.