مسافرت به براتیسلاوا از زبان علی و شیمای عزیز
دوستان من هم مطلبی در باره سفر به براتیسلاوا پایتخت کشور کوچیک اسلواکی، همسایه اتریش نوشتم اما نوشته من کجا و شرح خاطرات از زبان علی و شیما کجا!
این دو دوست گرامی با طرز نوشتن بسیار گرم و صمیمی و خوندنی و عکس های بی نظیریشون، شما رو با خودشون به سفر میبرن! شما حس میکنین که باهاشون دارین تو اون شهر قدم میزنین، واقعا که دستشون درد نکنه، حتما سری به وبلاگ علی و شما به نام خاطرات سفر بزنین و از خوندن سفرنامه های دیگرشون لذت ببرین:

پس از خروج از سالن فرودگاه، مي بايست ايگور صاحب هتلمونورو ميديم. شب قبل چندين بار ايميل زده بوديم و آخرسر قرار بود كه با پرداخت 18 يورو ناقابل بياد فرودگاه دنبالمون. راستش شايد ميشد با اتوبوس يا ترن هم خودمون با هزينه كمتر بريم اونجا اما چون حوالي غروب و تاريكي هوا ميرسيديم، بهتر ديديم كه يكم بيشتر سر كيسه رو شل كنيم و اين شد كه پس از دقايقي انتظار ايگور كه مردي در حدود 40 ساله بود رو ديديم. ايگور پس از شناخت ما جلو اومد و بعد با ماشين او وارد شهر براتيسلاوا شديم. اولش شهر جديد و تابلوهاي بزرگي كه حكايت از صنايع انتقال يافته از ساير كشورهاي غروبي به اونجا بود رو پيش رو داشتيم و بعد كم كم وارد شهر قديمي شديم. البته كلا شهر خيلي بزرگ نبود و حدود يك ربع بعد به مقصد رسيده بوديم.
اونجا بود كه فهميديم هتلي در كار نيست و اين آقاي ايگور 10 تا آپارتمان داره كه به توريست ها اجاره ميده و به اين خاطر با همراهي او وارد دروازه اي شديم كه در محوطه حياطش چندين ساختمان نسبتا بزرگ قرار داشت. با عبور از ساختمان هاي جلويي، به ساختمان مورد نظر رسيديم، كه البته ريخت ظاهرش نشون از پيشينه زمان كمونيست و همون بيسليقگي ها داشت. اما اتاقمون كه در طبقه دوم بود نسبتا تميز بود.به خصوص اونكه جاش در مركز شهر قديمي فوق العاده بود و اين باعث شده بود در سايت بوكينگ نمره اش حدود 9 باشه. ايگور پس از اينكه پول اتاقمونو داديم، يه نقشه درآورد و جاهاي مهم توريستي كه همگي همون نزديكي ما بود رو برامون علامت زد. اما وقتي ازش خواستيم برا فردا يكم براي تخليه اتاق بيشتر وقت بده، ترش كرد و گفت همون ساعت 11 بايد اتاقو ترك كنيم!
بعد از رفتن ايگور، با توجه به خستگي ناشي از فعاليت كل روز و البته يكم هم ترس ناشي از شب در يك محيط ناشناخته، اولش مي خواستيم قيد بيرون رفتن بزنيم. اما بعد به خودمون نهيب زديم كه بابا مگه چقدر وقت داريم كه اينجوري وقتمونو هدر بديم و اين شد كه با عبور از محوطه تاريك حياط، به خيابون نسبتا خلوت پا گذاشتيم. راستش هنوز يكم از منطقه ترس داشتيم، چون ذهنيت مناسبي از امنيت كشورهاي بلوك شرق وجود نداره اما بعدش با حدود 50 قدم پياده روي به محوطه گلكاري شده كنار ساحل رود دانوب رسيديم. و با ديدن مردمي كه به صورت تك و توك در حال تفرج بودن يكم دلمون قرص شد. منظره دانوب در شب خيلي قشنگه و اولين چيزي كه توجهمونو جلب كرد پل UFO بود. این پل که برجی شبیه سفینه های فضایی دارد، به UFO شهرت پیداکرده است. سفینه در واقع رستوران شیک و گرون قیمتيه که هم از طریق 430 پله می توان به آن رسید و هم آسانسور داره.
در ادامه با قدم زدن كنار رود دانوب، به جايي رسيديم كه نماي زيباي قلعه شهر خودشو نمايون ساخت. اما چون شب بود بازديدمونو از اونجا به فردا موكول كرديم. سپس به سمت ورودي شهر قديمي حركت كرديم و از همون ابتدا با ديدن خيابان هاي سنگفرش قديمي كه در گوشه و كنار با مجسمه هاي زيبايي تزئين شده بود و البته رستورانها و مردمي كه به تفرج شبانگاهي مشغول بودن حس اعتماد و علاقه به اين شهر بيشتر شد.
كلا شهر كوچيك و زيبايي بود. جون ميداد براي ماه عسل! ما چون خسته بوديم ديگه حوالي ساعت 9.30 در مسير بازگشت قرار گرفتيم و خوشبختانه چون سوپرماركت نزديك خونمون تا 10 شب كار مي كرد، توفيق اجباري شد تا يكم خريد هم بكنيم.
صبح فردا خيلي زود از آپارتمان خارج شديم و اين بار به سمت قلعه قديمي شهر كه يادگار قرن 13 بود حركت كرديم. از اونجائيكه شناخت درستي از مسير نداشتيم، تقريبا كل قلعه رو دور زديم و از در اصلي وارد شديم. قلعه بالاي يه تپه بود و از بسياري از نقاط شهر مي شد اون رو ديد، به خصوص در شب كه نور افكنهاشو روشن مي كردند خيلي منظره زيبايي در كنار رود دانوب داشت. به هنگام ورود دهها توريست خارجي كه عمدتاً سنشون بالاي 70 سال بودن رو هم زيارت كرديم.
و نهايتاً از بالاي محوطه قلعه از مناظر زيباي چشم انداز شهر كوچك براتيسلاوا و رودخانه دانوب لذت برديم.
اما راستش خود قلعه چيزي زيادي براي گفتن نداشت و كلش بازسازي شده بود. همون موقع هم كلي عمله و بنا داشتند ترميمش ميكردن.


و اين بار از درب جلوي ساختمون و مسير پله كاني كه ميانبر محسوب مي شد به سمت مركز شهر قديمي حركت كرديم و چون كلا فواصل خيلي نزديك بود حدود 20 دقيقه بعد وسط مركز شهر قديمي براتيسلاوا
بوديم.
بخش قديمي شهر كه منطقه كوچيكي رو به خودش اختصاص داده و ورود ماشين به اون ممنوعه رو تماما ميشه با پاي پياده در عرض يه ساعت يا كمتر گشت زد. كوچه پس كوچه هاي قديمي و زيباي شهر حس خيلي خوبي به آدم ميده.
همه چيز تميز و قديمي و نوستالژيكه. حس مي كني تو اروپاي زمان جنگ جهاني داري قدم ميزني.

در کوچه های براتیسلاوا مجسمه های خياباني جالبی می شود دید. از جمله مجسمهی پاپاراتزي كه در حال جاسوسي سر نبش خيابون Laurinska است.

و همچنين مجسمه ایگناس خوش تیپ كه ایگناس مردی از اهالی براتیسلاوا بوده که به ظاهرش اهمیت زیادی می داده و ظاهراً مهربان هم بوده… پس از فوت او در سال 1967 مردم مجسمه ی او را می سازند و به یاد او در خیابانی که همیشه از آن رفت و آمد می کرده، می ذارند.

در كوچه هاي تنگ و باريك براتيسلاوا پلاك هاي زريني در دل سنگفرش ها به چشم مي خوره كه اینها نشان دهنده ی مسیری هستند که شاه و ملکه پس از تاجگذاری از آن عبور کرده اند!
در كنار و اطراف كوچه ها هم علاوه بر رستوران فروشگاههاي مربوط به صنايع دستي قرار دارند و نكته جالب اينكه كلاً فروشندهاشون خيلي مشتري مدار نيستند و وقتي به سمتشون ميري به هيچ وجه براي جذب مشتري بازاريابي نمي كنن!
در ميون اين صنايع دستي عروسكهاي خيلي خوشگلي بود كه از پوست ذرت درستشون كرده بودن. اول قصد داشتيم بخريمش اما بعد گفتيم شايد زود بپوسه و به اين خاطر بجاي اون يك تابلوي ديگه خريديم.
در وسط شهر قديمي كه معمولا تعداد توريستا هم كم نيستن، يه امكان بسيار جالب برقرار شده و اون امكان استفاده از اينترنت واي فاي مجانيه و جالب اونكه كنار دانوب هم رو نيمكت ها اين امكان فراهمه و در واقع بايد به مسئولان اون شهر آفرين گفت كه اينطور كه امكان استفاده از جريان اطلاعات آزاد رو براي شهروندها و توريست ها فراهم مي كنن. البته به نظر فرهنگ مردم هنوز خيلي توريست پذير نشده چون وقتي به بخش اطلاعات توريستي (i) مراجعه كرديم متاسفانه برخورداشون خيلي با استانداردهاي كشورهاي توريست پذير همخوني نداشت.
درحاليكه عقربه ساعت از يازده گذشته بود به سرعت خودمونو به آپارتمان رسونديم و با برداشتن ساك حدود 11.20 آپارتمان رو ترك كرديم و اين درست زماني بود كه خانم جواني براي تميز كردن آپارتمان از پله ها بالا مي اومد.
بعد از اون از اونجا كه ساك داشتيم قدرت مانورمون براي گردش خيلي زياد نبود، هرچند كه جاي زيادي هم براي ديدن نمونده بود! در حوالي آپارتمان يه دفتر آژانس توريستي بود كه ابتدا قصد داشتيم مسير براتيسلاوا تا وين رو با كشتي تفريحي سفر كنيم، اما از شانس بد ما از ميان 2 شركتي كه كشتي تا وين داشتند، يكيشون فقط تا آخر سپتامبر (3 روز قبل) كار مي كرد و اون يكي هم ساعت حركتش حدود 4 ساعت ديگه بود و از طرفي حدود 32 يورو هم بليطش! اين شد كه برخلاف تمايلمون قيد كشتي سواري روي دانوب رو زديم و با اتوبوس 6 يورويي مسير 50 دقيقه اي وين رو انتخاب كرديم و چون گاراژ اتوبوس نزديك بود با كمك متصدي همون آژانس توريستي كه علاوه بر پرينت زمان حركت اتوبوس ها، نقشه توريستي وين رو هم با خوشرويي به ما داد، به سمت ايستگاه اتوبوس حركت كرديم و خوشبختانه دقايقي بعد در مسير وين بوديم.
سلام و درودی دوباره
این سفرنامه رو کی گذاشته بودید؟ احتمالا از دستمون در رفته بود و ندیده بودیمش!!! بازم خاطرات گذشته دوباره زنده شد. ممنون از لطف شما
موفق باشید
خیلی وقته اینو گذاشتم شیما و علی عزیز, دستتون درد نکنه, مثل همه نوشته های دیگتون بی نظیره, بسیار خوشحالم که میبینم خاطرات سفر به اروپا رو شروع کردین, قسمت اولشو خوندم در باره سفرتون به تورین ایتالیا و بی صبرانه منتظر قسمت های بعدیش هستم.
برای شما عزیزان, بهترین ها رو آرزومندم. 🙂