عنکبوت زیبای من!

ارسال‌شده در  نوشته‌های بابی در فوریه 8, 2010 نویسنده: مهدی امیری خدمت شما عرض کنم که پارسال همین موقع‌ها بود داشتم جارو میزدم، ایندفعه نه تو خونه بلکه تو مغازه!…

ادامه خواندنعنکبوت زیبای من!

!عنکبوت زیبای من

ارسال‌شده در  نوشته‌های بابی در فوریه 8, 2010

نویسنده: مهدی امیری

خدمت شما عرض کنم که پارسال همین موقع‌ها بود، داشتم جارو میزدم، ایندفعه اما نه تو خونه بلکه تو مغازه!

بی‌ ادبی‌ میشه نوبت رسید به دستشویی، جارو  رو گرفته بودم می‌کشیدم به زمین ودر و دیوار.
هر چی‌ آشقال و کاغذ ماغذ و هر چی‌ بود می‌کشید تو و میبرد.
پشت سیفون، یک طاقچه هست که دستمال توالت‌ها رو اونجا میذارم، وقتی‌ کار به تمیز کردن طاقچه رسید، دیدم یک عنکبوت مثل برق دوید و رفت پشت دستمالا قایم شد!
هیچی‌ نگفتم, اصلا بروی خودم نیاوردم، انگار نه انگار که من اونجا چیزی دیدم!
جوری جارو میزدم که اون بدبخت رو قورتش نده! کارم که تموم شد، جارو رو جمع کردم اما پیش از اینکه از توالت برم بیرون رفتم اون دستمالی رو که طرف پشتش قائم شده بود ورداشتم!
بیچاره مثل بید داشت میلرزید، هیچ راه فراری هم نداشت.

https://youtu.be/ymD9CU43vSg

(بیشتر…)

ادامه خواندن!عنکبوت زیبای من

زرشک پلو با کوبیده اضافه!

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی در می 12, 2009 واقعا که بعضی‌‌ها چه رویی داران، نشسته بودم تو مغازه، دیدم تلفن زنگ زد، دوستم بود، گفت، نهار هستی‌؟ گفتم تنها کاری…

ادامه خواندنزرشک پلو با کوبیده اضافه!