سرزمین کفار!

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی جولای 4, 2010

  ۵-۴  سال پیش جاتون خالی‌ مسافرتی داشتیم به جزایر قناری، به شهری به نام San Agustin در Grand Canary !
اون وقتا هنوز یک بچه بیشتر نداشتیم، دختر کوچیکم هنوز یک سال و دو ماهش بود، هنوز نمیتونست راه بره!
از فرودگاه لاس پالماس با اتوبوس ما رو بردن  هتلمون که تقریبا ۴۵ دقیقه‌ای طول کشید، اتوبوس که جلو هتل نگر داشت، تا پیاده شدیم، برای اولین بار  دخترمون شروع کرد به راه رفتن! مستقیم هم رفت تو هتل! الان هم همیشه میگه بابی مارو ببر اونجایی که من راه افتادم!
هتل بسیار قشنگی بود، زیبایی جزایر قناری هم که دیگه احتیاجی به تعریف کردن نداره!


 

مردمان بسیار مهربونی هستن، ما دو روزی هم با ماشین تمام جزیره‌ رو گشتیم و غیر از خوبی‌ چیزی از این ملت ندیدیم، کارکنان هتل همه عاشق دخترمون بودن، وقتی‌ که با این بچه وارد هتل میشدیم، دیگه پای این بچه به زمین نمیرسید،تمام وقت بغل یکی‌ بود! البته باید اعتراف کنم که دختر ما هم بسیار زیبا بود!!! 😉
یک شب که حدود نه‌ شب از  گردش برگشته بودیم و میخواستیم بچه رو بخوابونیم دیدیم که ‌ای داد بیداد، پستونکش تو تاکسی‌ جا مونده، بچه یک ساله هم که بدون پستونک خوابش نمیبرد، رفتم پایین از رسپسیون پرسیدم که کجا میشه پستونک گرفت، گفتن مغازه‌ها که حالا همه تعطیلن فقط  ممکنه داروخونه پستونک داشته باشه!  نزدیکترین داروخانه‌ای هم که شب بازه، حدود ۲۰ کیلومتر تا هتل فاصله داره!
هر چی‌ سعی‌ کردیم که بچه رو با خسته کردن بخوابونیم نشد که نشد، خیلی‌ خوابش می‌اومد اما بدون پستونک هم نمیخوابید!
خانومم گفت بابا تو هم باید میشتی تو تاکسی می‌رفتی میگرفتی میاوردی، گفتم عزیز من خیال میکنی‌ که وسط تهرونم که تاکسی بگیرم بگم جون مادرت منو ببر دواخونه یک پستونک بگیرم بیام! من اصلا نمیدونم، داروخانه کجاس نمیدونم اونا اصلا پستونک دارن، نمیدونم اصلا پستونک چی‌ میشه به زبون اینا، تازم ممکنه ۴۰-۵۰ کیلومتر راه رو برم ببینم که ندارن،  بحث داشت بالا می‌گرفت که دیدیم در اوتاقمونو زدن، در رو با کردم دیدیم یک پستونک گذاشتن تو سینی فرستادن! پستونک رو شستیمو دادیم به دخترم، گریه هاش یادش رفت، بچه رو بغل کردم رفتم پایین پیش کارمندای هتل، گفتم اومدم پول پستونک و تاکسی رو بدم، خندیدن گفتن کدوم تاکسی‌، یکی‌  که خواهرش بچه کوچیک داره، رفته پیشش، پستونک اضافه داشته، گرفته ، آورده!
واقعا که تعجب کردم از اینهمه مهربونی، گفتم شما مارو نجات دادین، کجاست حالا ایشون، گفتن شیفتش تموم شد، رفت خونه!
یادم میاد، رفته بودیم لاس پالماس، اونجا خیابونی بود لب دریا که همه مردم غروبا قدم میزدن، دخترمون با وجودی که هنوز ۲-۳ روز بود راه افتاده بود اما تا موزیک میشنید، شروع میکرد به رقصیدن، تازه وقتی‌ هم که نمیرقصید و راه میرفت، چونکه تلو تلو می‌خورد، همه خیال میکردن که داره میرقصه، اونجا نشستیم تو رستوران غذا بخوریم که این بچه موزیک به گوشش خورد و بلند شد وسط این پرومناد شروع کرد به قر دادن، یکدفعه دیدیم که ۳۰- ۴۰ نفر حلقه زدن دورش و شروع کردن به دست زدن، این دختر هم که میدون دیده بود ولکن نبود ۱۰-۱۵ دقیقه‌ای قر میداد، به خانومم گفتم، حیف که کلاه نداریم وگرنه میرفتم میچرخوندم پول خوبی‌ گیرمون می‌اومد! جالبیش اما اینجا بود ، وقتی‌ که رقص دخترمون تموم شد همه این ۳۰-۴۰ نفر اومدن و دست این بچه رو بوسیدن و رفتن، از صاحب رستوران پرسیدم چرا دست بچه رو میبوسن؟ گفت اینجا رسم اینه!  میخوان ازش تشکر کنن اما چونکه نمیخوان یکوقت بچه مریض شه، صورتشو نمیبوسن، دستشو میبوسن!
یک هفه‌ای که اونجا بودیم واقعا جزو بهترین روز‌های زندگی‌ ما به حساب میاد، یکروز جایی‌ رفته بودیم که به نظر من واقعا قشنگترین منظره‌ای‌ بود که در عمرم دیده بودم، به خانومم گفتم اگر واقعا بهشتی‌ وجود داشته باشه حتما باید شبیه به اینجا باشه، خانومم گفت من نمیدونم که چرا خداوند تمام جاهای قشنگ دنیا رو داده به کفار!
گفتم بستگی داره از نظر تو کی‌ کافر باشه، اینا کافرن یا اون مسلمونایی که دروغ میگن، سر مردم رو کلاه میذارن، به زن و بچه رحم نمیکنن……گفت باز رفتی‌ تو اون بحث‌های همیشگیت؟
گفتم این مردم که همه جور به مای مسلمون  محبت کردن کافرن اونوقت اونی‌ که دم مسجد و امامزاده ریش گذاشته و تسبیح دستشه، کلاه سر مردم میذاره مسلمونه؟
گفتم آقایی که شب خسته و کوفته میره واسه بچه مسلمون من و تو پستونک پیدا کنه که بچه گریه نکنه، کافره اونی‌ که در کشور مسلمونا هزار بلا سر بچه‌ها میاره مؤمنه؟!
خلاصه هفت روز خیلی‌ قشنگی‌ رو اونجا سپری کردیم، روزی که میخواستیم برگردیم، هم ما موقع خدا حافظی اشک تو چشامون بود و هم کارمندای هتل! ۲-۳ تا هدیه هم به دخترمون دادن و یکی‌ یکی‌ با ماها عکس گرفتن، اینم گفتن که شما اولین ایرانی‌هایی‌ هستین که تو هتل ما بودین ما قبل از دیدن شما تصور خوبی‌ از ایرانیها نداشتیم اما حالا  آرزو میکنیم که  فقط ایرانی بیاد پیشمون!
اونایی که بچه دارن می‌دونن که بچه‌ها معمولا یک چیزی مثل عروسک یا اسباب بازی یا خرس دارن که بهش عادت می‌کنن و بدون اون خوابشون نمیبره، دختر مام یک عروسک پارچه‌ای داشت  و ما هر جا که می‌رفتیم باید اینو میبردیم وگرنه مکافات داشتیم موقع خوابش، تو هتل بعضی‌ وقتا روزام با همون عروسکش میچرخید!
با وجودی که ۱۰ دفعه قبل از ترک هتل از خانومم پرسیدم که همه چی‌ رو ورداشته، تو اتوبوس  خانومم گفت که ساک دستی‌ یادش رفته، که چیزای زیادی توش بود منجمله همین عروسک! اتوبوس هم که نمیتونست برگرده، ۵۰ نفر آدم دیگم توش بودن.
فورا  زنگ زدم هتل که با تاکسی‌ بفرستن فرودگاه،  گفتن اینجا چیزی نمونده، گفتم برین اتاقو ببینن، رفتن گفتن اونجام نیست! خیلی‌ حالمون گرفته شده بود،  کادو گرفته بودیم برای دوستان و چیزای دیگم توش بود اما مهمترینش همین عروسک بود که نمیدونستیم چه جوری ۳-۴ ساعت پرواز رو تو هواپما با دخترمون بدون عروسکش کنار بیایم!
خوشبختانه تو فرودگاه، فروشگاهی بود که چیزی شبیه به اون عروسک داشت و خریدمو رفتیم تو هواپیما، دخترمون هم با همون رضایت داد.
تو هواپیما  به خانومم گفتم چه مسافرت خوبی‌ بود حیف که آخرش اینجوری شد، بازم خدا رو شکر کردیم که پاسپورتامونو گم نکرده بودیم!
خانومم  نمیخواست به زبون بیاره اما به هتلی‌ها شک داشت! گفت اینه فرق کشور‌های مسلمون با اینجور جاها،  در عربستان اگه پول وسط خیابون گذاشته باشی‌، کسی‌ جرات نمیکنه بهش دست بزنه! گفتم از ترسشونه نه از ایمان و اعتقادشون!
 منم نمیتونستم اما قبول کنم که ساک یکدفعه غیبش زده باشه! گفتم خوب دیگه، تو هر کشوری همه جور آدم هست!
با وجودی که قبلش تصمیم گرفته بودیم که از کشور محل زندگیمون به هتل زنگ بزنیم و از همشون تشکر کنیم، بعد از گم شدن ساکمون دیگه زنگ نزدیم و جریان تقریبا یادمون رفته بود که یک روز صبح دیدیم که پستچی در زد، گفت بسته‌ای واستون اومده، گفتیم لابد از ایرانه، بسته رو آورد دیدیم خیلی‌ بزرگه، روشم اسپانیایی(اسپانیولی) نوشته شده، باز کردیم دیدیم ساکمونه، یک بسته شوکولاتم با یک خرس سفید کوچیک گذاشته بودن روش، با ۵ تا عکسی‌ که با ما تو هتل گرفته بودن، فرستاده بودن!
خیلی‌ خجالت کشیدیم که بهشون زنگ نزده بودیم اما نمی‌شد که دیگه حالا زنگ نزنم، تلفنی بهمون گفتن که ساکتون ۷-۸  ساعت تو خیابون، جایی‌ که سوار اتوبوس شدین مونده تا بالاخره یکی‌ گفته شاید مال مهمونای هتل باشه، آوردن پیش ما، مام با دیدن عروسک فهمیدیم که همون ساک شماست، متاسفانه تلفنی از شما نداشتیم که بهتون زنگ بزنیم!
بعد از بارها تشکر کردن پرسیدم  مخارجشو چه جوری می‌تونم بفرستم واستون، گفتن، خرجی نداشته، گفتم که رو بسته میبینم که شما ۳۹ یورو پول پست دادین، گفتن مهم نیست، رئیسمون گفته بذارین رو مخارج هتل!گفتم اقلاً بگین کی‌ پیداش کرده که  ازش تشکر کنیم، گفت نمیدونیم رهگذر بود، نمیشناختیمش!
گوشی رو گذاشتم، خانومم گفت  کجا پیداش کردن؟ گفتم   جایی‌ که سوار اتوبوس شدیم، تو خیابونای عربستان!
پرسید کی‌ پیداش کرده بود؟
گفتم یکی‌ از همون کافرای نامسلمون!

این پست دارای 10 نظر است

  1. Dariush

    راستش خیلی‌ دلم می‌خواد برم این جزایر قناری رو ببینم شنیدم حوری‌های بهشتی‌ اونجا خیلی‌ مهربونن !اما در مورد کفار که گفتی‌، شبیه این اتفاق در بانکوک برای دوستم افتاد و یک دوربین عکاسی نیکون بسیار گرون قیمت رروی بساط یه دختر دستفروش فقیر جا گذشت و چند ساعت بعد که برگشتیم با لبخند به ما پس داد. البته من هم در ملبورن استرالیا یک بار یه ساک که توش پر از سوغاتی بود رو یه لحظه گذشتم زمین چند تا عکس بگیرم ناگهان ناپدید شد ! نتیجه میگیریم کفار و ظلمه در همه جا وجود دارن اما بعضی‌ جا‌ها بیشتر !

  2. دوستان امروز نه وقتشو دارم و نه حوصله چیزی نوشتن، خدا پدر و مادر این بابی رو بیامرزه که همیشه به داد من میرسه، فعلا واسه اینکه حوصلتون سر نره، اینو بخونین تا سر فرصت،سرتونو با یک مطلب جدید درد بیارم! 😆

  3. Mehdi Parsnews Amiri

    دوستان امروز نه وقتشو دارم و نه حوصله چیزی نوشتن، خدا پدر و مادر این بابی رو بیامرزه که همیشه به داد من میرسه، فعلا واسه اینکه حوصلتون سر نره، اینو بخونین تا سر فرصت،سرتونو با یک مطلب جدید درد بیارم! 😆

  4. آرش

    دوست خوبم خاطره زیبایی بود و من لذت بردم. هم اصل خاطراتت خوب و قشنگ بود و هم خوب نوشتی یعنی به اصطلاح آقایون قلمت خوب می چرخه. من نیز به دلیل مسافرت های زیاد خیلی از کشورهای دنیا را از همان عربستان که یادش کردی گرفته تا کشورهای اروپایی و آفریقایی رو گشتم البته جزایر قناری را نه. در همه کشورها آدم های خوب و انسان های شریف و با فرهنگ هستند و متاسفانه عده ای نانجیب و مال مردم خور و به اصطلاح کسانی که با زندگی انگلی خو کرده اند هم وجود دارند . در کنار همون جزایر زیبا کافی است سری به آفریقای جنوبی زیبا و قشنگ بزنی که ممکن است به خاطر 10 یورو کشته شوی و یا از ترس تجاوز آن هم از طرف دزدهایی که ایدز دارند ت.ی مرد هم جرات نکنی در خیابونا از 6 عصر به بعد قدم بزنی تا چه برسد به یک زن. نمی دانم چرا شما این خاطره زیبا را پیوند زدی با اسلام و مسلمونا و یا کفار و…. من نیز در مسافرت های اولم این مسئله خیلی به چشمم می اومد ولی بعدا فهمیدم اشتباه می کنم این دو مسئله ارتباطی با هم ندارند. به لحاظ سطح رفاه مردمی و بسته به تاریخ و فرهنگ هر ملتی برخوردهای مثبت و یا منفی در میان آنها زیاد و کم می شود. مثلا الان در وین زندگی می کنم و قصد دارم چند سالی را اینجا بمونم همین اول متوجه شدم که با اینکه اینجا در شمار ده شهر اول امن دنیاست اما دزدی در آن فراوان است در برخی مناطق آن دزدی با اسلحه صورت می گیرد و در قراردادهای اجاره منزل یا خرید ماشین و هر چیز دیگر اگر متوجه نباشی به راحتی و البته خیلی با کلاس سرت کلاه می گذارند! این را از هر هموطنی که در اتریش زندگی می کنه بپرسی به شما خواهد گفت. خود اتریشی ها این مسائل را می گذارند گردن مهاجران کشورهایی مثل مجارستان و اسلواکیا و… اما من معتقدم مالیات بسیار سنگین دولت (تا 35 درصد) باعث این امور است. با این حال مردم اینجا را آدم هایی با فرهنگ و بسیار قانع می بینم که به کشورشان دینشان و فرهنگشان بسیار وفادارند و البته از قانون بسیار می ترسند.
    در هر صورت خواستم ضمن تشکر از خاطره قشنگت این نکته را جسارتا یادآور شوم که نباید بین این مسائل که عموما ریشه در ساختارهای اجتماعی و بعضا سیاسی دارند با مسائلی دیگر خلط نمود. در کشور عزیز ما نیز انسان های با شرف که حاضرند بپای اعنقاداتشان و گاه برای یاری رساندن به دیگران از جانشان نیز بگذرند کم نیستند و متاسفانه اون آدم هایی که شما اسمشان را بردید هم وجود دارند.
    با تشکر

  5. آرش جان دوست گرامی، ممنونم از لطف شما، دوست عزیز، ربط این خاطره به عربستان و اسلام، فقط بخاطر این بود که که خانوم بنده (خانوم بابی!) گفت که تمام زیبایی ها در کشور های کفار است و بعد هم فرمود که اگر در عربستان بود، ساک ما گم نمیشد!
    من هم با شما کاملا هم عقیده هستم که هنوز هم مسلمانانی در کشور ما و کشور های دیگر مسلمان هستند که بسیار با ایمان و با تقوی هستند و فقط برای گول زدن و چاپیدن ملت، حرف از اسلام نمیزنند!

  6. Mehdi Parsnews Amiri

    آرش جان دوست گرامی، ممنونم از لطف شما، دوست عزیز، ربط این خاطره به عربستان و اسلام، فقط بخاطر این بود که که خانوم بنده (خانوم بابی!) گفت که تمام زیبایی ها در کشور های کفار است و بعد هم فرمود که اگر در عربستان بود، ساک ما گم نمیشد!
    من هم با شما کاملا هم عقیده هستم که هنوز هم مسلمانانی در کشور ما و کشور های دیگر مسلمان هستند که بسیار با ایمان و با تقوی هستند و فقط برای گول زدن و چاپیدن ملت، حرف از اسلام نمیزنند!

  7. بهنام

    آرش جان فکر نمی کنم ساختارهای اجتماعی و بعضا سیاسی رو بشه در کشورهای مذهب کشیده (!) اروپایی و آسیایی، مستقل از مذهب تصور کرد.
    حتی _کمی تندروانه تر_ میشه ساختارهای جغرافیایی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی رو عامل اصلی و اولیه شکل گیری مذاهب مختلف، تو جغرافیاهای متفاوت دونست و همینطور مذاهب مختلف رو عامل ثانویه تغییر ساختارهای فرهنگی و سیاسی جوامع.

  8. مهدی جان خاطره بسیار زیبایی بود و واقعا لذت بردیم. ما هم ازین خوبیها و مهربونیها تو سرزمین کفر زیاد دیدیم. ولی همه جای دینا خوب و بد وجود داره که برمی گرده به ذات و اعتقاد واقعی آدمها به انسانیت.
    راستی شمام کم قشنگ نمی نویسیا! خصوصا وقتی طنازیت هم گل می کنه. تو این چند روزه کلی وبلاگتو خوندیم و خندیدیم. کارت عالیه!

  9. خیلی ممنونم علی و شیمای عزیز، راستش من از وقتی با سفرنامه های شما آشنا شدم دیگه تصمیم گرفتم که اصلا در باره مسافرت هام چیزی ننویسم!
    نوشته های شما در عین جالب و خوندنی بودن بسیار هم اموزندن، آدم وقتی که خاطرات شما رو از سفر هاتون میخونه، کلی چیز یاد میگیره، خاطرات من از مسافرتهام اما زیاد مربوط به جایی که رفتم نیست بلکه بیشتر در باره اتفاقاتی که برام اونجا افتاده مینویسم و بیشتر هم طنز ماننده! ولی به هر حال از چوبکاری شما بسیار ممنونم!
    خاطرات شما رو از سفرتون به برلین دیروز گذاشتم تو سایت، هنوز با اجازه شما مطالب بسیاری رو در وبلاگ شما دوست دارم که یکی یکی برای دوستان خواهم گذاشت تا اونام از لذت خوندن نوشته های شما بی نصیب نمونن!

  10. Mehdi Parsnews Amiri

    خیلی ممنونم علی و شیمای عزیز، راستش من از وقتی با سفرنامه های شما آشنا شدم دیگه تصمیم گرفتم که اصلا در باره مسافرت هام چیزی ننویسم!
    نوشته های شما در عین جالب و خوندنی بودن بسیار هم اموزندن، آدم وقتی که خاطرات شما رو از سفر هاتون میخونه، کلی چیز یاد میگیره، خاطرات من از مسافرتهام اما زیاد مربوط به جایی که رفتم نیست بلکه بیشتر در باره اتفاقاتی که برام اونجا افتاده مینویسم و بیشتر هم طنز ماننده! ولی به هر حال از چوبکاری شما بسیار ممنونم!
    خاطرات شما رو از سفرتون به برلین دیروز گذاشتم تو سایت، هنوز با اجازه شما مطالب بسیاری رو در وبلاگ شما دوست دارم که یکی یکی برای دوستان خواهم گذاشت تا اونام از لذت خوندن نوشته های شما بی نصیب نمونن!

دیدگاهتان را بنویسید